ارتباط با ما:

LinkedIn
Instagram

آمار بازدیدکنندگان

  • 2
  • 43
  • 265,231
  • دی ۲۷, ۱۳۹۹

عمونوروز و ننه سرما

تاریخچه عمونوروز و ننه سرما

 شخصیت‌های عمونوروز و ننه سرما در روایت‌های کهن و ادبیات شفاهی، نمادی از تغییر و تحول در طبیعت و احوال آدمیان است که طی آن، ننه سرما به‌عنوان نماد سکون و انجماد می‌رود و عمو نوروز به‌عنوان نماد رویش و تازگی از راه می‌رسد.ننه سرما

ادبیات کهن فارسی مملو از نشانه‌ها و نمادهای آشنا درزمینه‌ی تغییر و تحول فصل‌ها و احوال آدمیان است که در قالب مثل‌ها، متل‌ها و روایت‌های کوتاه و بلند سینه‌به‌سینه میان نسل‌های مختلف گشته و سرانجام شکل امروزی‌تر آن به نسل‌های کنونی رسیده است. به اعتقاد بسیاری از کارشناسان ادبیات، عمو نوروز نماد شخصیت ایرانی و نشانه آمدن بهار است، در مقابل عمو نوروز در روایات کهن ایرانی «ننه سرما» است. زمانی که ننه سرما، سرما را با خود می‌برد عمو نوروز خبر آمدن بهار را می‌دهد و سپس «میر نوروزی» می‌آید. عمونوروز در حکایات و مستندات تاریخی نماد یک تغییر فصل است، در ایران باستان وقتی آهنگ هستی ضربان زندگی می‌گیرد نشانه آمدن عمو نوروز بوده است.

اغلب ما این شخصیت را به‌طور دقیق می‌شناسیم ولی منابع و مصادیق درباره آن خیلی کم است، اگر ما بخواهیم داستان‌هایی که درباره عمو نوروز وجود دارد را بررسی کنیم می‌بینیم که با منابع بسیار کمی مواجه می‌شویم.

عمونوروز و ننه سرما یکی از نمادهای نوروز است، که داستان آن‌ها بدین شرح است:

در روزگاران قدیم پیرمردی بود به نام عمو نوروز که هرسال روز اول بهار با کلاه نمدی، زلف و ریش حنا بسته، کمر چین قدک آبی، شال خلیل‌خانی، شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه می‌افتاد و عصابه‌دست می‌آمد به سمت دروازه شهر .

نوروزبیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی می‌کرد که دلباخته عمونوروز بود و روز اول هر بهار، صبح زود بیدار می‌شد، رخت‌خوابش را جمع می‌کرد و بعد از خانه‌تکانی و آب‌وجاروی حیاط، خودش را حسابی تروتمیز می‌کرد.

او به سر و دست‌وپایش حنای مفصلی می‌گذاشت و هفت‌قلم، از خط‌وخال گرفته تا سرمه و سرخاب و زرک آرایش می‌کرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین می‌پوشید و مشک و عنبر به سروصورت و گیسوانش می‌زد.

فرشش را روی ایوان جلوی حوضچه فواره‌دار رو به روی باغچه‌اش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری پهن می‌کرد. در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر، سرکه، سماق، سنجد، سیب، سبزی و سمنو می‌چید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل‌ونبات می‌ریخت. سپس منقل را آتش می‌کرد و قلیان را کنارش می‌گذاشت، اما سرقلیان آتش نمی‌گذاشت و همان‌جا چشم‌به‌راه عمونوروز می‌نشست .

چندان طول نمی‌کشید که پلک‌های پیرزن سنگین می‌شد و یواش‌یواش خواب به سراغش می‌آمد و کم‌کم خوابش سنگین می‌شد.

دراین‌بین عمو نوروز از راه می‌رسید و دلش نمی‌آمد پیرزن را بیدار کند. یک شاخه گل همیشه‌بهار از باغچه می‌چید روی سینه‌ی ننه سرما می‌گذاشت و کنارش می‌نشست. از منقل یک گله آتش برمی‌داشت سرقلیان می‌گذاشت و چند پک به آن می‌زد و یک نارنج از وسط نصف می‌کرد، و یک پاره‌اش را با قند وآب می‌خورد. آتش منقل را برای اینکه زود سرد نشود زیر خاکستر می‌کرد، روی پیرزن را می‌بوسید و می‌رفت.

بعد از رفتن عمونوروز پیرزن بیدار می‌شد، در ابتدا چیزی دستگیرش نمی‌شد، اما کمی که چشمش را باز می‌کرد می‌دید ای داد بی داد همه‌چیز دست‌خورده‌است. آتش رفته سرقلیان، نارنج از وسط نصف شده، آتش‌ها هم زیر خاکسترند و جای بوسه‌ی عمو نوروز هنوز تر است. آن‌وقت می‌فهمید که عمو نوروز آمده و رفته و نخواسته او را بیدار کند .

پیرزن خیلی غصه می‌خورد که چرا بعدازآن همه زحمتی که برای دیدن عمونوروز کشیده، درست همان موقعی که باید بیدار می‌ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببیند و هرروز پیش این‌وآن درد دل می‌کرد که چه کند و چه نکند تا بتواند عمو نوروز را ببیند، تا روزی کسی به او گفت چاره‌ای ندارد جز یک‌دفعه دیگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر کوه راه بیفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن کند .

پیرزن هم قبول کرد. اما هیچ‌کس نمی‌داند که سال دیگر پیرزن توانست عمونوروز را ببیند یا نه. چون بعضی‌ها می‌گویند اگر این‌ها همدیگر را ببینند دنیا به آخر می‌رسد و ازآنجاکه دنیا هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر را ندیده‌اند .

فهرست
WhatsApp
ارسال
مجموعه آی تی عصرمجازی آخرین اخبار و اطلاعات عصرمجازی را به صورت سریع دریافت نمایید
رد کردن
اجازه دادن به اعلان ها